محل تبلیغات شما



گاهی وقتا یه حرفایی تو گلوت گیر می کنه و نمی تونی بگی. یه کارایی می کنی که بقیه رو ناراحت می کنه ولی نمی تونی بگی دلیلش این بوده. داری حرمت نگه می داری. داری رازداری می کنی. داری خودخوری می کنی که حرفاتو بزنی یا نه ولی آخرش نمی تونی حرف بزنی. می دونی اگه حرف بزنی این دمل این قدر چرکین هست که گندش کل زندگی ات و زندگی اطرافیانت رو میگیره. سکوت می کنی و هیچی نمی گی. شاید یه چیزی بگی که ناراحت بشن ولی ارزشش رو فقط خودت می دونی. خودت می دونی به نفعشونه این کار ولی اونا نمی دونن. و پیش خودت فکر می کنی چقدر یه آدم می کنه قبیح باشه که به خاطر فلان کار تو یکی دیگه رو سرزنش کنه و غر بزنه سرش. اتفاقا خوب کردم. کاش می تونستم بهت بگم چرا این کارو می کنم. 

کاش اینجا بودی امشب


چقدر خوبه یکی رو داشته باشی باهاش حرف بزنی. یکی باشه باهاش دردودل کنی. یکی باشه که بدونی تاآخر دنیا باهاته.

چقدر بده بدونی طاقت چی رو نداره. نتونی بعضی از دردهات بهش بگی نکنه او هم همراه تو غصه بخوره. خودشو اذیت کنه.

اتفاق امروز عصر رو برای هیچ کس نگفتم. می دونم مجازات کاری بود که در حق علی انجام دادم. خدا رو شکر خیلی بد نبود. خدا بهم رحم کرد. 

اشک تو چشمم جمع شد. دو تا قطره اشک ریختم ولی زود خودمو جمع کردم. چقدر خوبه یکی رو دارم. چقدر بده که خیلی وقتا تنهام. البته تنها نیستم یادش هست ولی خب حضور فیزیکی یه چیز دیگه است.


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

نامه ای برای یک دوست dream my dresses